زهرا دلفكارزهرا دلفكار، تا این لحظه: 10 سال و 4 ماه و 3 روز سن داره

jigarzahra

شيطنت

دخملم اين روزا خيلي شيطون شدي وشلوغ.وقتد يه چيزي ميدم بخوري ميگي بده خودم بخورم و بايد يه دونه بدم دستت بعدخودم بهت بدم بخوري ماماني بيني گوش پاهات رونشون ميدي چشاتم ميپرسم كو چشات روميبندي واونطوري نشون ميدي زهراجونم مامان جون بالاي ديوار گربه رونشونت داده وگفته كه گربه خابش مياد چشاش روباز وبسته كرده توهم ياد گرفتي وقتي ازت ميپرسيم گربه چشاش رو چيكار كرد چشات رو باز وبسته ميكني. راستي نفسم موقع زمين خوردن هرجات كه ميخوره مياي سرت رونشون ميدي كه بوس كنيم. اين روزاكه من سرم مشغوله دانشگاه و دوره بدو خدمت برا تدريس هست گبق معمول مامان جون بهت ميرسه وتوهم اوناروخيلي دوس داري باباجون روخيلي دوسش داري اخه اون هرچي ميگي ميكنه وخيلي دو...
26 آذر 1393

كربلا رفتن بابايي وامام حسين يارمون عمرم

عسلم امسال امام حسين همه رو دعوت كرده بود حرمش جوري كه نه ويزا لازم بود نه پاسپورت همه چي مفتي بود بابايي هم اروم و قرار نداشت دلش ميخاست بره كه چهارشنبه93.9.19يك ظهر رفتن شنبه هم اربعين بود. شباموقع خواب ميرفتيم خونه ودوتايي لالاميكرديم.فقگ يه شب مونده به برگشتن بابايي خونه مامان جون مونديم كه تو تا2شب بامامان جون بازي ميكردي كه اون شبم دايي رضا رفت مشهد بلاخره بابايي دوشنبه ساعت19 رسيد كه اقاجون ايناومامان جون ايناودايي هدايت ايناشام خونمون بودن بعدشام هم همه خاله ها دايي ها عمه هاهم اومدن توهم كه راه ميري به همه چي دست ميزني واما اينكه دلبرم تو وبابايي  عشقاي منين كه اميدوارم امام حسين وشاهزاده علي اصغر هميشه يار و ياورمون باشن...
26 آذر 1393
1
niniweblog
تمامی حقوق این صفحه محفوظ و متعلق به jigarzahra می باشد